۱۳۸۸ شهریور ۶, جمعه

«موضوع» ثابت نشدنی

دو ماه است بازجویان و شکنجه‌گران در تلاشند تا دخالت بیگانه و سناریوی «انقلاب مخملی» و «براندازی نرم» را اثبات کنند. از چند ماه قبل از انتخابات این عناوین مورد استعمال شدید کیهان شریعتمداری، وزارت اطلاعات اژه‌ای، و دستگاه اجرایی احمدی‌نژاد بود. اما گویا تیرشان به خطا رفته است.

در نماز جمعه ۲۹ خرداد هم خامنه‌ای اشاراتی به شکست پروژۀ دشمنانی کرد که ایران را با گرجستان اشتباه گرفته‌اند. چنین اشارۀ تلویحی به «انقلاب رنگی» حاکی که از همفکری او با کودتاچیان است.

خامنه‌ای را همیشه درگیر تئوری توطئه یافته‌ام. تا آنجا که یادم می‌آید اولین کسی که اصطلاح «شبیخون فرهنگی» را باب کرد خامنه‌ای بود. او همیشه یک دشمنی را در حال توطئه تصور می‌کند و تنها نظر کسانی را به نظر خود نزدیک می‌بیند که یا خود دچار همین توهم باشند یا نظر او را در این رابطه تأیید کنند. کسانی که شاه بیت زندگیشان این است که:

خلاف رأی سلطان رأی جستن
بخون خویش باشد دست شستن
اگر شه روز را گوید شبست این
بباید گفت اینک ماه و پروین

احمدی‌نژاد هم از این نقطه ضعف بهره‌برداری بسیار کرده است! او در در نماز جمعه 6 شهریور، بود به همان شیوه دو روز قبل خامنه‌ای، با یک تیر دو نشان زد. هم با سلب مسئولیت از خود در قبال جنایات اخیر به یک عقب نشینی آشکار دست زد، و هم رضایت رهبر را با نوعی فرافکنی جلب کرد. به این ترتیب، او هم جنایات غیرقابل انکارشان را به سناریوی «دشمن، خارجیان، وابستگان به جریان براندازی و انقلاب رنگین» نسبت داد.

احمدی‌نژاد گفت که "یکی از وزرای خارجه کشورهای دوست به ما گفت که وقتی به وزیر خارجه استعمار پیر [بریتانیا] گفتم که چرا در امور ایران دخالت می کنید، او [وزیر خارجه بریتانیا] گفت که این بار کار نظام جمهوری اسلامی را تمام خواهیم کرد و وقتی به او گفتم که شما انقلاب، رهبری و مردم ایران را نمی شناسید، گفت این دفعه حساب همه چیز را کرده ایم."

این هم «ماه و پروین» احمدی‌نژاد. آنهم تنها دو روز بعد از سخان خامنه‌ای. باز بپرسید چرا خامنه‌ای نظر او را به نظر خودش نزدیکتر می‌داند.

اما به رغم تلاشهای چند ماهه کیهان شریعتمداری، وزارت اطلاعات اژه‌ای، و دستگاه اجرایی احمدی‌نژاد گویا اثبات وابستگی اعتراضات مردمی به «دشمنان خارجی» ناکام مانده است. به همین خاطر خامنه‌ای که حاضر نبود به اشتباه و توهم خود اقرار کند ضمن پافشاری بر موضع خود مبنی بر «جریان برنامه ریزی شده»، اعتراف کرد "من، پیشقراولان حوادث اخیر را به دست نشاندگی بیگانگان از جمله امریكا و انگلیس متهم نمی كنم چرا كه این موضوع برای من ثابت نشده است."

عجیب نیست که بعد از دو ماه بازجویی و اعتراف گیری، شکنجه و قتل و تجاوز و دادگاه نمایشی «این موضوع انقلاب مخملی» برای خامنه‌ای هم هنوز ثابت نشده است. یعنی دادگاههای نمایشی و اعترافهای بلندبالایی که در اثبات توطئه و انقلاب مخملی تهیه شده بود، خامنه‌ای را هم قانع نکرده است! والله هیچ کس را قانع نکرده است.

----------------------------
پی نوشت: بعد از نوشتن این مطلب در اخبار خواندم که حجت الاسلام کاظم صديقی، امام جمعه موقت جديد تهران هم مراتب پاچه‌خواری خود را از همین حالا ثابت کردند و عین کلمات رهبر را انگار از رو خوانده‌اند. وی رويدادهای پس از انتخابات را "جنگ نرمی که از پيش برنامه ريزی شده بود" خواند. پیشنهاد می‌کنم ایشان دایۀ مهربانتر از مادر نشوند. وقتی رهبرشان می‌گوید ثابت نشده یعنی نشده!

مطلبی را هم بی بی سی داغ داغ گذاشته با عنوان «سهم دشمن در تحولات داخلی جمهوری اسلامی» که خیلی به نوشته بالا مربوطه.

۱۳۸۸ شهریور ۳, سه‌شنبه

از کجا می‌دانم تقلب شده؟

more pictures of todays riots and injuries #ir...Image by .faramarz via Flickr

چند سال پیش یکی از دوستان در یکی از رشته‌های ورزشی برای شرکت در مسابقات قهرمانی استان انتخاب شد. ما که می‌دانستیم یک گونی سیب‌زمینی پرتحرک‌تر از این دوست عزیز بود، پرسیدیم: «چطور شد شما انتخاب شدی؟» گفت: «در ردۀ سنی من فقط دو رقیب داشتم. یکی مریض شده بود و یکی هم نیامد. من بدون مسابقه اول شدم!»

بعد از انتخابات دورۀ قبلی ریاست جمهوری (دوره نهم)، کروبی خیلی سر و صدا کرد که آقا تقلب شده؛ ولی گوش کسی بدهکار نبود. حتی وزارت کشور خاتمی هم زیر بار «تقلب» نرفت. ما هم پیش خودمان فکر می‌کردیم، خیلی‌ها مثل ما شرکت در انتخابات را تحریم کرده‌اند، پس بعید نیست یکی مثل احمدی‌نژاد پیروز شود. او بدون مسابقه اول شده بود.

اما اینبار وقتی سیل خروشان رأی دهنده‌ها را دیدیم، وقتی در آن راهپیمایی میلیونی ۲۵ خرداد کنار هم ایستادیم، یقین پیدا کردیم تقلب شده. این گونی سیب زمینی با امدادهای غیبی هم نمی‌توانست ۲۴ میلیون رأی بیاورد. جمع آرای دو دورۀ قبل او روی هم اینقدر نمی‌شود. تازه آن موقع مردم از بی‌کفایتی احمدی‌نژاد بی خبر بودند و یک عده‌ای هم می‌خواستند با هاشمی رفسنجانی تصویه حساب کنند.

ولی اینبار به خاطر قهر با اصلاحات، انتخابات را تحریم نکردیم؛ و به خاطر تنبیه هاشمی، به احمدی‌نژاد رأی ندادیم. ما می‌دانیم تقلب شده چون در این مسابقه شرکت کردیم و رأی دادیم، و رأی ما هم سبز بود نه سیاه. شک دارم احمدی نژاد حتی بدون مسابقه هم اول شود، چه برسد به این که مسابقه دهد، آنهم با این رقبا.

Reblog this post [with Zemanta]


۱۳۸۸ شهریور ۲, دوشنبه

حکایت سبز شدن من و آن دوست خاتمی‌چی

Revolution '09 موج سبزImage by GreggChadwick via Flickr

نوشته: میرزا

تقریباً از اوسط اردیبهشت بود که با یکی از دوستان سر انتخابات بحث می‌کردیم. سالها پیش از اصلاحات قطع امید کرده بودیم. ناامیدی من از همان دورۀ اول خاتمی (از وقایع ۱۸ تیر به بعد) شروع شده بود. اما دوست من به قول خودش یک «خاتمی‌چی» وفادار بود که کم کم به خیل تحریمی‌ها پیوست. دیگر بحثهای سیاسی ما شور و هیجانی نداشت. دیدگاههایمان به هم نزدیک بود و مخالف مشترکمان احمدی‌نژاد. تا اینکه دو سه ماه مانده به انتخابات کم کم تب و تاب آن بالا گرفت. ما هم نمی‌خواستیم جوگیر شویم و به اعتقادمان به «نافرمانی مدنی تا رفراندوم» پشت کنیم یا به بازی رنگهای کاندیدا‌ها رنگ ببازیم. هر چه توانستیم از اصول‌گرا بودن موسوی گفتیم و بازخوانی ماجرای حکم حکومتی کروبی، و سپاهی و ولایی بودن رضایی.

تا اینکه کروبی «تیم» خودش را معرفی کرد. اینبار کسی پیدا شده بود که می‌گفت «به فرد رأی ندهید» به یک تجربه مدیریتی و اندیشه مدرن رأی دهید (از انتخاب شهردار موفق گرفته، تا معاونین زن، مدافعان حقوق شهروندی، ابطحی معتدل و سروش نواندیش و ...)

مناظرهای تلوزیونی انجام شد و برای اولین بار دیدیم که در جمهوری اسلامی عملکرد روسای جمهور گذشته نقد شد (چه احمدی‌نژاد، چه خاتمی و چه رفسنجانی). این را به فال نیک گرفتیم. گفتیم «نقد هر چه باشد سازنده است». شکستن تابو شروع سازندگی است.

بیانیه‌های موسوی و کروبی صادر شدند و انتخابات داشت حداقل در ظاهر به یک انتخابات «مطالبه محور» تبدیل می‌شد. کلمات بیانیه‌های و مناظره‌ها را زیر و رو می‌کردیم تا ببینیم مطالبات خودمان را در کدام یک بیشتر، بهتر و واضح‌تر می‌یابیم.

رضایی هم برنامۀ اقتصادی خودش را ارائه کرد. البته اگر ایشان این برنامه را به امضای شخص خدا هم می‌رساند، به خاطر تسلیم بی‌قید و شرطش به رهبری از رأی ما چیزی عایدش نمی‌شد. ولی کار خوب او معرفی انتخاب «برنامه محور» بود.

دوستم برای مدت یک دوره، و من دو دوره از تحریم‌کنندگان انتخابات بودیم. دفعه قبل رأی ندادیم که اصلاح‌طلبان یادشان باشد وقتی خون مردم ریخته شد دیگر سازش نکنند و ما را به پایان اعتراضات دعوت نکنند. در انتخابات شرکت نکردیم تا یاد بگیرند که تحصن و استعفا فقط مال زمانی نیست که کارد به استخوانشان برسد و صلاحیت خودشان رد شود و از نشستن بر صندلی صدارت و وزارت و نمایندگی محروم شوند.

اما هر که خربزه خورد پای لرزش هم می‌نشیند. برای آن یک رأی که ندادیم ۴ سال بدبختی کشیدیم و خجالت. احمدی‌نژاد نه ریخت داشت، نه اخلاق داشت، نه برنامه داشت و نه مدیر بود! بُت «آقا» را می‌پرستید و هر بار که « اللهم عجل لی ولیک الفرج » می‌خواند انتظار داشت امام زمان بیاید و تنبانش را هم بالا بکشد. دچار بیماری توهم و خود بزرگ بینی بود. عرضه ادارۀ یک شهرداری را هم نداشت اما رویای «مدیریت جهانی» در سر می‌پروراند.

بعد از چهار سال احساس تحقیر، من و دوستم تصمیم خودمان را گرفتیم. در آنر روز ۲۲ خرداد رفتیم تا به خودمان هم ثابت کنیم که «امید» نمرده است و «تغییر» دست یافتنی است. رأی دادیم به آزادی. رأی دادیم به سبز و سفید تا سیاهی سیطره پیدا نکند.

اما فردای آنروز در بهت و حیرت فرو رفتیم. باورمان نمی‌شد. آخر بی شرمی تا کجا؟ از اینکه رودست خورده بودیم و در محاسباتم این قدر بی‌شرمی را محسوب نکرده بودیم عصبانی بودیم. تصمیم گرفتیم طی یک مراسم «بیادماندنی» که خودمان ترتیب می‌دهیم صفحۀ ممهور به مهر انتخابات در شناسنامه‌مان را به آتش بکشیم.

اما عصر همان روز وقتی زمزمۀ اعتراضات را شنیدیم امیدمان احیا شد. همان روز پارچه سبزمان را به مچ بستیم و راه افتادیم توی خیابان. اینبار نمی‌گذاریم امیدمان را به یأس تبدیل کنند. وقتی شنیدیم نه کروبی قصد تسلیم و سازش دارد و نه موسوی، شکر به جا آوردیم که خاتمی منصرف شد! وقتی اینبار خاتمی هم دعوت به پایان اعتراضات نکرد، با او هم آشتی کردیم. وقتی عالیجناب سرخ‌پوش در نماز جمعه تصمیم گرفت به جای عمامۀ سیاه ردای سبز بپوشد او را هم به سبزی پذیرفتیم.

یک رأیمان را دزدیدند، یک دنیا امید جایش برایمان گذاشتند.

Reblog this post [with Zemanta]


۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

وقتی همه نگران سقوط رژیم می‌شوند

نوشته: میرزا

این روزها تناقض‌گویی‌های آشکار از خیلی از این آقایان شنیده می‌شود. از یک طرف می‌گویند «بحرانی در کار نیست»، اغتشاشاتی داشته‌ایم که مرتفع شد و حالا به وضعیت عادی برگشته‌ایم. از طرف دیگر، نگرانی از یک «بحران خانمان برانداز» موج می‌زند.

صدا و سیما افسانه جومونگ را خبر داغ می‌کند، اما پشت‌پرده کودتاگران نگران زمزمه‌هایی در مورد عزیمت اعتراض‌آمیز علما به نجف هستند. موسوی خبر از تشکیل شبکه «راه سبز امید» می‌دهد و آتش تازه‌ای در خرمن ترسهایشان می‌افکند. کروبی هم خرخریۀ آقایان را سفت چسبیده و هر روز سندی تازه در مورد تجاوز و کشتار مردم در زندان کودتاچیان افشا می‌کند! ولی این بار گویا کسی حاضر نیست «عامل خودسر» معرفی شود و انجام این جنایات را گردن بگیرد. کسی از این کفن‌پوشان حاضر به خوردن دوای نظافت «سعید امامی» نیست. شاید هم این بار از «عالیجنابان» کسی فدای نظام شود. اما چه فکر پوچی! اگراینها اهل فدا شدن بودند که کارشان به اینجا نمی‌کشد؛ اینها فقط اهل فدا کردنند نه فدا شدن.

آیات عظام نگران حفظ آبروی اسلامند که این همه جنایت تحت لوای حکومت و نظام اسلامی صورت می‌گیرد. نظامی که ادعا داشت ام القرای جهان اسلام است، امروز نگران اخبار شکنجه و تجاوز به جوانان مملکتش است که به خاطر حمایت از کاندیدای «اصول‌گرا» و «اصلاح‌طلب» سرکوب می‌شوند.

غلامعلی حداد عادل، نماینده مجلس، نگران گشایش دانشگاه و بروز اعتراضات تازه دانشجویی است. اخیرا گفته: "هدف دشمنان ما این است که دانشجو را برای مقابله با نظام تحریک کنند، این مساله ممکن است در ماه های آینده ابعاد تازه ای به خود بگیرد." این نگرانی و پیش‌گویی بی دلیل نیست. هنوز یادشان نرفته سال ۵۷ و شروع سال تحصیلیش را.

سید حسن نصرالله، دبير کل حزب الله لبنان هم با وجود اینکه «پايان انقلاب اسلامی و سقوط نظام جمهوری اسلامی» را «سراب» دانست، اما روشن است که چنین احتمالی را هم دور از انتظار ندانسته است. البته ایشان دلایل خود را برای نگران شدن دارد و بقای این نظام را تنها ضامن پرداخت هزینه‌هایشان در جنگ با اسرائیل، در انتخابات لبنان، و قبضه کردن قدرت می‌دانند.

خالد مشعل، رئيس دفتر سياسی حماس هم نگران ادامه «کمک های جمهوری اسلامی ايران» است. توجه فرمایید که او نگران اسلام و نظام اسلامی و ارزشهای معنوی و این حرفها نیست. ولی اعتراف می‌کند که «اين ناآرامی ها موجب بی ثباتی ايران شده».

خلاصه اینکه دنیای کودتاگران و دوستان داخلی و خارجیشان پریشان است. به نفس تنگه افتاده‌اند و آرزو می‌کنند که دمی آرامی بیابند و این هم از سرشان بگذرد. اما این سبزها ول کن ماجرا نیستند، برای رمضان تا راهپیمایی روز قدس برنامه چیده‌اند، بعد هم که مدارس و دانشگاهها باز می‌شوند، بعد از آن هم محرم و تاسوعا عاشورا داریم...

۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه

دو شاه و دو کودتا: در سالروز کودتای ۲۸ مرداد


نوشته: میرزا

اول حکایت پادشاهی که صدای عدالتخواهی، آزادی‌خواهی و استقلال‌خواهی مردم را شنید ولی دیر شنید

مردم عدالت می‌خواستند: در انقلاب ۵۷ مردم قیام کردند و نظامی را برانداختند، نه به این خاطر که همه با سیستم پادشاهی مخالف بودند، یا حکومت جمهوری را تنها حکومت درست می‌دانستند. آنها قیام کردند نه به این خاطر که حکومتی اسلامی را به هر قیمتی (و لو با بی آبرویی، ولو با تجاوز به جوانانشان، ولو با دزدی از بیت‌المال) می‌خواستند. آنها دست رد به سینه نظام پادشاهی زدند چون فکر کردند پادشاه به فکر آنها نیست، یک عده به ثروت و قدرت دست می‌یابند، یک عده فقیرتر و ضعیف‌تر می‌شوند، این مردم به دنبال عدالت بودند.

مردم آزادی می‌خواستند: آنها آزادی هم می‌خواستند چون پادشاهشان حتی تحمل این را نداشت به او بگویند بالای چشمت ابرو! مردم حاضر بودند همین پادشاه را حفظ کنند اگر حاضر می‌شد سلطنت کند ولی حکومت نکند. اگر او اجازه می‌داد یک نخست وزیر مردمی مثل مصدق وضع زندگی مردم را بهتر کند. آزادی داشته باشند عملکرد مسئولین کشورشان را نقد کنند. برای آیندۀ خودشان تصمیم بگیرند. نه اینکه این پادشاه رویای «تمدن بزرگ» در سر بپروراند و این رویا را به آنها هم بخواهد تحمیل کند. می‌خواستند بلوغ سیاسی و اجتماع‌شان را احترام کند، نه اینکه با آنها همچون صغیر و ناقص‌العقل رفتار شود و پادشاه خود را در مرتبۀ «ولی» بنشاند و مردم را مشتی خردسال و بی‌عقل بیانگارد که باید مصلحتش را ولی‌شان تشخیص دهد.

مردم استقلال می‌خواستند: مردم قیام کردند چون باور داشتند منابع و منافع مملکتشان در پای بیگانگان ذبح می‌شود. آنها طالب استقلال مملکتشان بودند. نمی‌خواستند میلیونها دلار سرمایه مملکت خرج جیب بیگانه را پر کند و چرخ اقتصاد مملکت به پاشنه منافع بیگانه بچرخد.

اما این پادشاه تاب نیاورد و با قدرت مشروط سیری نیافت. کودتا ترتیب دادند و سر کارش آوردند و او نظامیان را به مسئولیت گمارد. چماق‌دارانش مردم را زدند، نخست وزیر مردمی‌ را خانه نشین کردند. احزاب و روزنامه‌ها را تعطیل کرد و از آن به بعد به هر کس که استبدادش را گردن ننهاد انگ خیانت زدند و به جوخه‌ها سپردند. زندانهایش آباد شد و مملکتش ویران. عاقبتش تبعید و افسردگی و مرگ. چه دیر شنید «صدای انقلاب مردم را».


و تاریخ تکرار می‌شود

مردم عدالت می‌خواهند: سرکوب، تبعید، زندان، تجاوز، و اشک هنوز نصیب کسانی می‌شود که می‌خواهند حقی برابر با دیگران داشته باشند. تفاوت بین «جمهور ناب» و «جمهور مردم» را قبول ندارند. به «خودی» و «غیرخودی» باور ندارند. به «ایرانی برای همۀ ایرانیان» رأی داده‌اند. به «تغییر» رأی داده‌اند. می‌خواهند به صورت برابر و عادلانه از حق مشارکت سیاسی، حق تحصیل، حق رأی، حق داشتن روزنامه، حق داشتن تجمع قانونی، حق داشتن وکیل برخوردار باشند.

مردم آزادی می‌خواهند: آزاد باشند که اگر پدرانشان به یک قانون اساسی مقبول خودشان رأی داده‌اند، آنها هم قانون اساسی خودشان را تعیین کنند. آزاد باشند مچ بند سبزی به دست داشته باشند و در سکوت راهپیمایی کنند و چماق نخورند. آزادی باشند عقیده خود را، دین خود را، نظر سیاسی خود را داشته باشند و به آن عمل کنند بدون اینکه مورد شکنجه‌، تجاوز و اعتراف‌گیری غیرمشروع قرار گیرند.

مردم استقلال می‌خواهند: مردم نمی‌خواهند میلیاردها دلار پول مملکت صرف حمایت از حزب‌الله لبنان و حماس فلسطین و سپاه صدر عراق و نفت مجانی برای سوریه و سفره گسترانی برای زیمبابوه، ونزوئلا و کوبا و نیکاراگوئه و بولیوی شود. نمی‌خواهند برای دختران کشورهای دیگر جهیزیه تهیه شود، وقتی که هنوز بیش از ۶۰ درصد زنان بی‌سرپرست منتظر حمایت کمیته امدادند. مردم نمی‌خواهند دلارهایشان صرف خرید رأی برای حزب‌الله لبنان شود که نیروهایش جوانان ما را در خیابان به خاک و خون کشیده‌اند و تازه با بی‌شرمی بگویند «با حفظ و صيانت از ولايت فقيه دين خود را به تمام شهدايي که صدام کشته است و حتي شهدايي که در کشور ايران اسلامي در زمان مبارزه با طاغوت جان باخته اند نشان داده ايم.»

اما این شاه/ولی فقیه هم تاب نیاورد و با قدرت مشروط سیری نیافت. کودتا ترتیب داد و نظامیان را به مسئولیت گمارد. چماق‌دارانش مردم را زدند، منتخبین مردم را تحت فشار گذاشتند و هر روز به دادگاه و محکمه تهدید می‌کنند. احزاب و روزنامه‌ها را تعطیل کرده یا می‌کنند. و به به هر کس که استبدادش را گردن ننهد انگ خیانت می‌زنند و به جوخه‌ها می‌سپارند. زندانهای شاه سابق که قرار بود به «موزۀ عبرت» تبدیل شوند در مقایسه با زندانهای امروز امروز رو سفید شده‌اند. کسانی که هم زندان شاه را تجربه کردند و هم زندان جمهوری اسلامی را، با دیدن و شنیدن جنایات کهریزک و اوین و ... گمان نمی‌کنند که «چنین چیزهایی را دیده یا شنیده باشند.» در زندان شاه، که نامسلمانش می‌خوانند، به زندانی تجاوز نمی‌شد؛ یا به خاطر یک مچ بند سبز با دندانهایی خورد شده، سری شکافته و یا سینه‌ای سوراخ از گلوله تحویل خانواده‌اش داده نمی‌شد.

عاقبتش ولی فقیه چه خواهد ‌شد. این یکی صدای انقلاب مردم را «زود شنید» اما آنرا «کاریکاتور» خواند. آن موقع جمهوریت نظامش زیر سوال رفته بود. امروز اسلامیتش نیز. بعد از سی سال صدور انقلاب اسلامی امروز مردم دنیا ثمره‌اش را «تجاوز به زندانی مسلمان، محبوس و بی‌دفاع» می‌دانند. تا دیروز شاید مردم حاضر می‌شدند او سلطنت کند ولی حکومت نکند. امروز نه حکومتش را می‌خواهد نه سلطنتش را.

... تا چه شود عاقبت شاه علی!!