۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه

خر و خرما

Ali Khamenei, Supreme Leader of IranImage via Wikipedia

نوشته: میرزا

حق با اوباما بود. در میان سیاسیون غربی، هیچ کس به اندازه این رئیس جمهور مسلمان زاده آمریکا حکومت اسلامی ایران را نشناخت. او رئیس جمهوری ایران را نادیده گرفته و به جای نامه نگاری‌های بی مورد با او، به سراغ «ولی» او رفت و به خامنه‌ای نوشت. البته احمدی‌نژاد هم اعتراضی نخواهد داشت چون خود او هم بعد از چهار سال کار کردن با خامنه‌ای به این نتیجه رسید که رابطه‌اش با رهبری مثل رابطه «پدر» با پسر است.

تعریف چنین رابطه‌ای نزد او و تقریباً همه سنتی‌ها از نوع پدرسالارانه است. در این نوع رابطه اگر فرزندی از ولی‌اش دلیلی را جویا شود، در درجه اول ممکن است با چند جواب سربالا روبرو شود. اگر پافشاری کرد، یا منطق «ولی» را زیر سوال برد، با عتاب و خطاب روبرو شده و احتمالا به او امر می‌شود «همین که من می‌گم» یا «چون من ‌گفتم!» یعنی موقعیت او حجت است و دیگر هیچ.

در حکومت اسلامی، «ولی امر» فقیهی است که خود را جایگزین پیامبر می‌داند. او اقتدار و اعتباری مشابه پیامبر مطالبه می‌کند و ریشه بسیاری از تعارضات موجود در نظام ولایت فقیهی در همین جاست.

در هر دینی مومنینی یافت می‌شوند که قائل به حجیت سخن و رفتار پیامبرشان هستند و فارغ از اخلاقی بودن یا نبودن این رفتار و سخنان به اصالت آن پایبند هستند. اما عده‌ای دیگر هم هستند که رفتار و گفتار پیامبر را عقل گریز و خرد ستیز نمی‌دانند. آنها استدلال می کنند که دعوت یک پیامبر به دیانتش باید عقل پسند هم باشد. پیامبر هم برای اثبات اصالت خود باید دلیل بیاورد وگرنه کسی به دینش نمی‌گراید. رفتار پیامبر باید با اصول پذیرفته شدۀ اخلاقی مطابقت داشته باشد.

گروه اول تا جایی که بتوانند دلایل و براهین عقلی برای رفتار پیامبر و جانشین او یا ولی فقیه اقامه می‌کنند. اما هر جا که عقلشان درمی‌ماند می‌گویند «چون پیامبر می‌گوید باید بپذیرید». و البته این عجز در پاسخ‌گویی نقض آنهاست ولی به جای اظهار عجز خود در یافتن دلیلِ آن گفته یا رفتار، از مقام نبی خرج می‌کنند تا ضعف منطق خود را جبران کنند. بعد همین رویه را در مورد موقعیت خود تسری می‌دهند. یعنی هر جا که برای عمل و گفته خود دلیل خردپسندی نمی‌یابند می‌گویند «چون ولی فقیه این طور امر کرده»، یا «سخن ولی فقیه فصل الخطاب است». این رفتار قیم مآبانه یعنی از وزن و مقام خود استفاده کردن برای جبران ضعف منطق و دلیل عقل پسند.

ممکن است برخی طرفداران ولایت فقیه این استدلال را برنتابند، اما این سخنان را از سر کینه‌توزی بیان نمی‌کنم. چه بسا از خود این آقایان اگر بپرسید استدلال می‌کنند که ”پدر خیر و صلاح فرزند خود را بهتر می‌فهمد و فرزند صغیر توان درک بسیاری مسائل را ندارد. گاهی یک پدر یا مادر تصمیم گیری می‌کنند و لازم هم نمی‌بینند که توضیحی دهند چون فرزند از درک آن ناتوان است. او را تجربه و علم بیشتر می‌باید تا بتواند دلیل رفتار ولی خود را بیابد.“

البته در این استدلال سفسطه و مغلطه‌ بسیار می‌توان یافت. معلوم است که ولایتِ «ولی فقیه» از جنس ولایت پیامبرانه نیست وگرنه «خاتمیت» پیامبر دیگر بی‌معنا می‌بود. اما بزرگترین اشکال این استدلال آن است که اصغار یا کسانی که به ولایت ولی احتیاج دارند نه تعریف درستی شده‌اند، و نه شرایط و حدود آنان مشخص است. معلوم نیست چه کسانی نیازمند تعیین تکلیف ولی امرند. آیا فقط عامه را شامل می‌شود یا خواص را نیز. آیا عوام بی سواد، پای منبر نشین و مقلد منظور نظر است، و یا قشر دانشجو، دانشمند، محقق و حتی مرجع تقلید را هم شامل می‌شود!

این‌ها مقدمه‌ای بود برای اشاره به خبری که در میزان اخبار (به نقل از رجانیوز) خوانده بودم.

قضیه از این قرار است که آیت الله العظمی صافی گلپایگانی به انتصاب وزریر زن در کابینه احمدی‌نژاد انتقاد کرده بود اما خامنه‌ای گویا انتقاد او را وارد ندانسته و عنوان کرده که «حق ولایت در جمهوری اسلامی تنها به عهده فقیه جامع‌الشرایط است».

آیت الله صافی گلپایگانی که یکی از مراجع تقلید فعلی است، اخیرا طی نامه‌ای استدلال فقهی خود را در خصوص ایراد ولایت زن بر مرد ارائه کرده است. گویا از نظر ایشان منسب وزارت معادل ولایت است. البته نظر ایشان از نظر من زره‌ای هم قابل قبول نیست. اما فعلا اشارۀ من به پاسخ خامنه‌ای است.

پاسخ شفاهی خامنه‌ای −که خبر مذکور به آن اشاره می‌کند − از دو حقیقت تلخ ولی مهم پرده می‌افکند.

اول) در نظام فعلی «ولایت فقیه»، ولایت، سرپرستی، و خلاصه کنترل امور دست هیچ کس دیگری غیر از «ولی فقیه» نیست. در این کشور، از شورای نگهبان گرفته تا مجلس خبرگان، ریاست جمهوری، مجلس شورای اسلامی، وزیر و معاون وزیر و ... کسی از جایگاه ولایت برخوردار نیست. یعنی صلاح همه مردم این مملکت را «تنها» یک فقیه جامع الشرایط تعیین و اداره می‌کند. یک وقت فکر باطل به سرتان نزند که احمدی‌نژاد کاره‌ای است و یا وزیر او حق ولایت و سرپرستی حتی بر امری مثل بهداشت و درمان مملکت دارد. «وزیر، رئیس‌جمهور و دیگر مسئولان، همگی کارگزار نظام جمهوری اسلامی هستند و برای آنها حق ولایت مفروض نیست؛ حق ولایت تنها بعهده ولی فقیه جامع‌الشرایط است و مابقی مسئولان، کارگزاران حکومت اسلامی هستند

دوم) همۀ کسانی که در این «حکومت اسلامی» زندگی می‌کنند تحت زعامت و ولایت امری یک ولی فقیه جامع الشرایط هستند. از نماینده مجلس گرفته، تا وزیر و حتی شما مرجع عزیز. همانگونه که دیدید در مجلسی که اکثریت نمایندگانش را منتصبین رهبری عهده دارند، خامنه‌ای باز نتوانست به عقل و شعور و حتی چاکر منشی خیلی از آنها اعتماد کند و با یک توصیه نامه (بخوانید ”حکم حکومتی“) از آنها خواست تا به وزرای احمدی‌نژاد رأی اعتماد دهند. خامنه‌ای حتی استدلال این مرجع تقلید را که به لحاظ علمی و فقهی از جایگاه بسیار بالاتری برخوردار است «درست نمی‌داند».

آیت الله العظمی صافی گلپایگانی که گویا پاسخ خامنه‌ای او را آزرده است در دو روز گذشته دیدارهای با آیات عظام صانعی و مکارم شیرازی داشته‌اند. این ملاقاتها با واکنش جامعه روحانیت مبارز (وابسته به خامنه‌ای) مواجه شد و این تشکل قدرتمند از مراجع خواسته تا با تمام قوا پشتیبان ولایت فقیه باشند و اوامر رهبری را «فصل الخطاب» قرار دهند. خامنه‌ای عوامل خود را واداشته تا از قول او بگویند «... چون من می‌گم». در این مملکت نه نماینده مجلسش ولایت دارد، نه وزیرش، نه رئیس جمهورش و نه حتی شما آقای مرجع.

پس اوباما خیلی زودتر از آیات عظام ما فهمید که ولایت امر دست احمدی‌نژاد و هیچ کس دیگری غیر از خود خامنه‌ای نیست.

اما یک نکته مهتر:

بر هر حقی، تکلیفی نیز مترتب است. اگر یک ولی (پدر یا مادر) به خود «حق» می‌دهد که زمام همۀ امور را به دست خود بگیرد «تکلیف» هم دارد که مسئولیت نتایجش را به عهده بگیرد. خر و خرما را که نمی‌توان با هم خواست. ولی جامع‌الشرایط که نمی‌تواند همه حقوق را برای خود محفوظ بدارد ولی زیر بار هیچ مسئولیتی نرود و همه را به گردن همسایه و عوامل خودسر بیاندازد. درجامعه‌ای که همه مسئولینش «کارگزار» ولی هستند او آمر و مسئول هر پیشرفت یا پسرفتی است. اگر نوع رهبری کردن این ولی مردم را به سعادت رهنمون شود او لایق احترام و عزت است؛ اما اگر به جان، مال و ناموس مردم صدمه‌ای وارد شود، بی‌حرمتی، ضرب و شتم، قتل و تجاوز صورت بگیرد، و «ولی» که سر نخ همۀ امور به دست اوست ادعا کند که «کار، کار عوامل خود سر و خلافکار بوده» از بی‌لیاقتی و عدم کفایت خود گفته است. او دیگر «جامع الشرایط» نیست. زیرا شروط «عدالت و تقوای، بینش صحیح سیاسی و اجتماعی، تدبیر، شجاعت و مدیریت» را از دست داده است.
Reblog this post [with Zemanta]








0 نظرات:

ارسال یک نظر